مصائب شب یازدهم
امشب شب غریبی اولاد مصطفی است
زینب اسیرشمروحسین سر زتن جداست
ازخیمه های سوخته بس دود بر فلک
رخسارماه وچهرۀ خورشید بی ضیاست
اطفال بی پدر به بیابان در آفتاب
آن یک دل شکسته وآن یک برهنه پاست
شصت وچهارزن همه بسته به ریسمان
یک را چورعدناله ویک راچونی نواست
لیلابه آه وناله چومجنون به کوه ودشت
اکبر هـزار پـاره ز شمشیر اشقیـا ست
بیرق نگون ومشک تهی سینه پرززخم
عباس را جدا ز بدن دست از جفاست
گهواره ماند خالی واصغر به مهد خاک
از سینۀ رباب ز غم نـاله بر سماست
مهر رخ سکینه ز سیلی و تشنگی
نیمی چو ماه نیلی ونیمی چو کهرباست
بر روی تخت زر پسر سعد سنگدل
عریان بروی خاک تن سبط مصطفی است
نظرات شما عزیزان:
|